گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - اصلاح دین
فصل چهاردهم
.IV- اراسموس انسان


اکنون باید دید اراسموس به عنوان یک انسان واقعا چگونه میزیست در این هنگام (1517) بیشتر اوقات در فلاندر بروکسل، آ نورس، و لوون اقامت داشت. مجرد بود و با نوکری زندگی میگذاشت، اما اغلب دعوت و مهمان نوازی شخص توانگری را که مصاحبت با وی را برای خود یک امتیاز اجتماعی و یک بزم فکری میشمارد میپذیرفت. ذوق و سلیقهای مشکل پسند

داشت; احساسات و اعصابش تا بدان حد نازنین و تربیت یافته و مهذب بود که دایما از جنبه های مبتذل و عوامانه زندگی رنج میبرد. شراب فراوان مینوشید، و از استعداد و نیرویی که در مقاومت با آن داشت بر خود میبالید. ممکن است که یکی از علل بروز نقرس و سنگ مثانه که وی را میآزرد همین باشد; اما خودش گمان میبرد که شراب، با باز کردن شریانها، دردش را تسکین میبخشد. در سال 1514، که چهل و پنج یا چهل و هشت سال داشت، خویشتن را چنین وصف نمود: “مردی رنجور و خاکستری موی ... که جز شراب نباید بنوشد” و باید “از آنچه میخورد مسرور باشد.” باروزه میانهای نداشت، و از ماهی بدش میآمد، شاید مزاج صفراییش در فلسفه الاهی او اثر گذاشته بود. کم میخوابید و، مانند تمام کسانی که ذهنی مشغول دارند، وقتی برای آسایش نمیشناخت. دوستان و کتاب مایه تسلی خاطرش بودند. “چون از مطالعات عادی روزانهام دور میافتم، گویی با خود نیستم ... خانه من آنجاست که کتابخانه من آنجاست.” اینکه وی با سماجت یک کشیش بخش کلیسایی از این و آن پول میطلبید، بخشی، برای خرید کتاب بود. او به طور منظم از ماونتجوی و وارم مقرری دریافت میداشت; ژان لو سوواژ، صدراعظم بورگونی، مبالغ معتنابهی، مثلا 300 فلورین (500,7 دلار)، برای او فرستاد; حق تالیفهایی که وی دریافت میداشت بیش از تمام مولفان عصر خویش بود. تهمت پولدوستی را از خود رد میکرد; اگر در پی پول میرفت، برای آن بود که مرد بیسامانی بود و از تنهایی و بی یاوری دوران پیری میترسید. در همان حال، از پذیرفتن مقامات پر سود که به ازدیاد درآمد او کمک میکرد، اما از آزادی محرومش میساخت، سر باز زد.
قیافهاش در برخورد اول گیرایی نداشت. کوتاه و لاغر و پریده رنگ بود. صدا و بنیهای ضعیف داشت. دستان حساس، بینی بلند و تیز، چشمان آبی خاکستریش که به هوشمندی میدرخشید،و سخنانش گفتارهای توانگرترین و سریعالانتقالترین مغز آن دوران برجسته و درخشان آدمی را تحت تاثیر قرار میدادند. کونتین ماسیس در سال 1517 تصویری از او کشیده است، غرق در نوشتن، که قبای ضخیمی برای جلوگیری از سردی اطاقهای آن قرنها بر تن دارد. این تصویر به تامس مور اهدا شد بود. دورر در سال 1520 یک طراحی با زغال، و در 1526 گراوور جالبی از اراسموس ساخت. در اینجا، ذوق آلمانی نقاش به “اروپایی خوب” ما قیافهای کاملا هلندی بخشیده است. خود اراسموس درباره آن گفته است: “اگر شکل من چنین است، فرومایه بزرگی هستم.” هولباین در تصاویر و تک چهره های بیشماری که از اراسموس کشید برهمه نقاشان دیگر سبقت جست. یکی از این تک چهره ها در تورن، دیگری در انگلستان، سومین در بال، و بهترین همه در لوور است تمام این تابلوها، که به وسیله بزرگترین نقاش تک چهره شمال نقاشی شدهاند، کارهای برجسته و استادانهای هستند. در اینجا (تکچهره موزه لوور) اراسموس دانشمند چهره آرام، متفکر، و تا حدی مالیخولیایی یک فیلسوف را به خود گرفته



<244.jpg>
هانس هولباین کهین: اراسموس. موزه لوور، پاریس


که، با اکراه، به بیدقتی بیطرفانه طبیعت و میرندگی نبوغ تسلیم گشته است. اراسموس در سال 1517 نوشت: “باید به هر چه که سرنوشت ما پیش آورد گردن نهاد، من ذهن خود را برای هر پیشامدی آماده ساختهام” یعنی همان آرامش خاطر و رواداری فلسفه رواقی که اراسموس هیچ گاه واقعا بدان دست نیافت. درباره جوان جاهطلبی نوشت که “جلال و بزرگی را دوست میدارد، اما نمیداند بزرگی و عظمت چه سنگین است.” با وجود این، اراسموس، مانند بسیاری از بزرگان، شب و روز برای به دست آوردن این شبح رمنده تلاش کرد.
خطاها و معایبش چشمگیرند; فضیلتهایش اسراری هستند که تنها بر دوستانش آشکارند. او میتوانست بیشرمانه دست گدایی دراز کند، اما به همان سادگی نیز میتوانست ببخشاید و چه بسیار جانها که در پرتو گرمای ستایشهای او بالیدند. هنگامی که رویشلین مورد حملات پففر کورن قرار گرفت، اراسموس به دوستانی که در میان کاردینالهای رم داشت نامه نوشت و، در به دست آوردن تامین و مصونیت برای آن عبری دان رنجدیده، کمک و یاری خواست.او فاقد فروتنی و حقشناسی بود، و این از کسی که مورد لطف شاهان و پاپهاست بعید نمینمود. تاب انتقاد نداشت و سخت آزرده خاطر و خشمگین میشد; و گاهی جواب انتقاد را با بد زبانی، که شیوه آن عصر پر مجادله بود، میداد. او در نهضت آنتی سمیتیسم (یهود ستیزی) آن عصر، که حتی دانشمندان رنسانس در آن دست داشتند، سهیم بود. امیال و رغبتهای او به همان حد که شدید بودند، ظریف و دقیق نیز بودند: ادبیات را هنگامی دوست میداشت که به لباس فلسفه درمیآمد، و به فلسفه هنگامی عشق میورزید که منطق را برای زندگی فرو میگذاشت; اما علم، مناظر طبیعی، موسیقی، و هنر را یکسره به بی اعتنایی سپرده بود. بر دستگاه های نجومی که در میدان علم میخرامیدند میخندید و ستارگان آسمان نیز او را همراهی میکردند. در نامه های بیشمار او تعریفی از آلپ، یا معماری آکسفرد و کیمبریج، و یا نقاشیهای رافائل و مجسمه های میکلانژ که هر دو هنگام توقف اراسموس در رم (1509) برای یولیوس دوم مشغول کار بودند یافت نمیشود. سرودهای شورانگیز دسته های مذهبی اصلاح طلب بعدها گوش او را میآزرد.بذله گوییهایش معمولا زیرکانه و مودبانه، گاهی چون مطایبات رابله، اغلب گوشه دار، و یک بار غیر انسانی بودند; چنانکه پس از شنیدن خبر سوزانیدن چند تن بدعتگذار، به دوستی نوشت: “اگر سوزاندن آنها، به مناسبت آنکه زمستان نزدیک است، قیمت سوخت را بالا ببرد، کمتر دلم به حالشان خواهد سوخت.” وی نه تنها چون همه انسانها طبیعتا خودپرست و خودخواه بود، بلکه به آن خودستایی و تکبر پنهانی که بدون آن نویسنده یا هنرمند در حملات بیرحمانه این دنیای بیتفاوت خرد خواهد شد میدان میداد. چاپلوسی و تملق را دوست میداشت، و علی رغم رد این گونه اتهامات، با آن موافق بود. به دوستی گفت: “داوران برجستهای میگویند که من بهتر از تمام نویسندگان زنده جهان مینویسم.” این سخن بیان واقع بود، اگر چه فقط در مورد زبان لاتینی باشد. فرانسه را بد مینوشت،

تنها کمی به انگلیسی و هلندی حرف میزد، “عبری را بسیار کم میدانست”، و یونانی را به طور ناقص; ولی در لاتینی استادی و تبحر کامل داشت، و آن را چون زبان زندهای، در بیان جزئیات غیر لاتینی زمانش، به کار میبرد. قرنی که عشق به آثار کلاسیک تازه در آن شروع شده بود خطاهای او را به خاطر بیان با روحش، سبک پرشکوهش، فریبایی بدیع گفتارش، و برندگی نیشخندهایش بخشید. نامه هایش در لطافت و ادب با نامه های سیسرون برابری میکنند، و در با روحی و نکته گویی از آنها در میگذرند. از این گذشته،زبان لاتینیی که او مینوشت خاص خودش بود; تقلید از زبان سیسرون نبود; با روح، پرنیرو، و قابل انعطاف بود، نه انعکاس زبان مرده 1500 سال پیش. نامه هایش چون نامه های پترارک، بعد از فیض گفتگوهایش که مرتبه اول را داشتند، آرزوی هر دانشمند و شهریاری بودند. میگوید شاید با اندکی اغراق ادیبانه روزی بیست نامه دریافت میداشته و چهل نامه مینوشته است. چند مجلد از آنها در زمان زندگیش زیر نظر خود مولف، که بخوبی از استقبال آیندگان خبر داشت، بزیبایی به زیور طبع آراسته شدند. لئو دهم، هادریانوس ششم، مارگریت ملکه ناوار، سیگیسموند اول شاه لهستان، هنری هشتم،مور، کولت، و پیرکهایمر از زمره کسانی بودند که با وی مکاتبه داشتند. مور، آن دانشمند فروتن و پر آزرم، مینویسد: “هنگامی که از مغزم خطور میکند که به آیندگان قرنهای آتی به عنوان دوست اراسموس معرفی میشوم، نمیتوانم از ابراز احساس تکبر و غرور جلوگیری کنم.” شهرت هیچ یک از نویسندگان معاصرش به پای او نمیرسد، مگر آنکه لوتر را یک نویسنده بپنداریم. در سال 1520 یک کتابفروشی اهل آکسفرد گزارش داد که یک سوم تمام کتابهای فروشی او از آثار اراسموس بودهاند.
دشمنان وی، خاصه درمیان علمای علوم الاهی لوون، فراوان بودند، اما شاگردان و پیروانش در بسیاری از دانشگاه ها، و او مانیستها در سراسر اروپا، به عنوان نمونه و سرمشق و رهبر خود، او را میستودند و برایش درود میفرستادند. در میدان ادبیات او و آثارش و حدتبخش نهضت رنسانس و جنبش اومانیسم بودند ستایش و توجه آنها به آثار کلاسیک و انشای سلیس و یکدست لاتینی، و توافق بزرگوارانه آنها در این باب که نباید از کلیسا برید و نباید اساطیر گریزناپذیر توده مردم را به هم زد، کلیسا را آماده ساخت تابه آزاد فکری طبقات تحصیلکرده چشمک زند و اصلاح منظم نارواییها و پوچیها و لاطایلات روحانی را، از داخل، اجازه دهد. اراسموس مانند همه اومانیستها از ارتقای لئو دهم به مقام پاپی خوشحال شد; رویای آنها جامه حقیقت پوشیده بود مردی که او ما نیست، دانشور، بزرگوار، و توحید بخش رنسانس و مسیحیت بود بر بزرگترین اورنگ فرمانروایی تکیه زده بود. بدون تردید، اکنون تصفیه کلیسا با آرامشتمام تحقق مییافت; تعلیم و تربیت اشاعه پیدا میکرد; مردم آیین دوست داشتنی و دین تسلی دهنده خود را حفظ میکردند; و اندیشه و ذهن بشر آزاد میشد.

تقریبا تا آستانه ظهور لوتر، اراسموس این امید را در دل خود حفظ کرده بود. اما در نهم سپتامبر سال 1517 از آنورس به تامس، کاردینال یورک، عبارتی مشئوم نوشت: “متاسفم، در این قسمت از جهان، انقلاب بزرگی در شرف وقوع است.” در مدتی کمتر از دو ماه، انقلاب درگرفت.